معنی کارمندان دربار

حل جدول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جلسه کارمندان

نشست کارمندان

کلمات بیگانه به فارسی

جلسه کارمندان

نشست کارمندان

لغت نامه دهخدا

دربار

دربار. [دُرر / دُ] (نف مرکب) دربارنده. درفشاننده. درپاش:
دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن.
منوچهری.
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ.
منوچهری.
از میغ دربار زمین چون سما شده ست
وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست.
ناصرخسرو.
دگر ره گفت کای دریای دُرْبار
چو در صافی و چون دریا عجب کار.
نظامی.

دربار. [دَ] (اِ مرکب) بیت. خانه. مسکن. منزل. عمارت. سرای. بارگاه. (ناظم الاطباء). || پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. (ناظم الاطباء). و به عربی حضرهالسلطان و حضرهالامیر گویند. (آنندراج). کاخ شاهی. قصر سلطنتی. بارگاه:
چنین دید رستم از آن کار اوی
که برگردد آید به دربار اوی.
فردوسی.
|| مجلس شوری. || دیوان عام. (ناظم الاطباء). || در خانه ٔ دولتی. || (به اضافت)، در بارگاه. در و مدخل جای بار دادن:
کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها
در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها.
منوچهری.
بر در بار جلال احد شیخ ومرید
همه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر.
بدر چاچی (از آنندراج).

فارسی به عربی

کارمندان

موظفون


دربار

محکمه، البلاط


چاکران دربار

حاشیه الملک

مترادف و متضاد زبان فارسی

دربار

بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل

فرهنگ معین

دربار

(دَ) (اِمر.) بارگاه، کاخ شاهی.

فرهنگ عمید

دربار

بارگاه، کاخ پادشاهی،

فارسی به انگلیسی

دربار

Court, Crown

فرهنگ فارسی هوشیار

دربار

بیت، خانه، مسکن، عمارت، سرای، بارگاه، امراء

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

کارمندان دربار

773

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری